جدول جو
جدول جو

معنی الف داغ - جستجوی لغت در جدول جو

الف داغ
خطی که به شکل الف از اثر داغ یا تازیانه در پوست بدن پدید آید
تصویری از الف داغ
تصویر الف داغ
فرهنگ فارسی عمید
الف داغ
(اَ لِ)
داغی که بصورت الف سوزند. (آنندراج). نشانۀ داغ بر تن یا اثر تازیانه و چوب و مانند آن که بدرازاباشد: احمدشاه و افغانان به ماتم مقتولان الف داغها بر سینه کشیده. (مجمل التواریخ گلستانه).
حلقه های دیدۀبینندگان زنجیر شد
چون الف داغ بتان شد جامۀ پیری مرا.
وحید (از آنندراج).
- الف داغ کردن کسی را، داغ کردن تن کسی یا تازیانه و چوب زدن چنانکه اثر آن چون الف بماند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
الفت دادن. مونس کردن. خوگر کردن. سازوار گردانیدن. دوست گردانیدن. رجوع به الف و الفت شود: ایلاف، الف دادن. (تاج المصادر بیهقی) :
لطف باری این پلنگ و رنگ را
الف داد و برد از ایشان جنگ را.
مولوی.
لطف حق این شیر را و گور را
الف داده ست این دو ضد دور را.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
انبار علف و کاه و غله. (ناظم الاطباء) ، مخلاه. توبره. (منتهی الارب) ، معده علف خوارگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
دهی است از دهستان عبیدلی بخش لنگۀ شهرستان لار واقع در 150 هزارگزی باختر لنگه و 2 هزارگزی راه فرعی بندرلنگه به مقام. در دامنۀ کوه قرار دارد و هوای آن گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است. دارای 89 تن سکنه. آب آن از چاه و باران به دست می آید. محصول آن غلات و خرما است. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از خشکی نرم و فروهشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، روان شدن چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فرودویدن. تفصد. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به افصاد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خرمابنی است در کوه قطن. و نام آبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلف دان
تصویر سلف دان
دگر گشته ثفل دان خدودان ظرفی که در آن آب دهن اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
توبره، کاهدان، دام کم (کم معده) انبار علف و کاه و غله، توبره، معده علف خواران
فرهنگ لغت هوشیار
ترکه زدن، تنبیه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تابش شدید آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی